𝐇𝐚𝐩𝐩𝐲 𝐁𝐢𝐫𝐭𝐡𝐝𝐚𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧😭🤍🤏🏻))
کیک را با وسواس و دقت، روی میز جلویت قرار میدهم. با اکراه و ناباوری، شمع بیست و هشت را روی کیک میگذارم.
- حالا همون بیست و هفت رو دوباره میذاشتیم چی میشد مگه؟
سری تکان میدهی و میخندی. از آن لبخندها که میدانی جانم را میگیرد. به زور از نگاه کردن به تو دست میکشم، دوربینم را در دست میگیرم و مقابلت میایستم.
- خب داداش بزرگهی ما یه لبخند بزنه ببینم.
سرت را کج میکنی و به دوربین لبخندی میزنی.
- آخ خدا، داداشمو ببین، قربون لبخندت برم من...
لبخندت به خنده و سپس به قهقه تبدیل میشود، انگار که برای کادوی تولدت از من توقع جانم را داری.
چیلیک! در بهترین لحظه، و درمیان قهقهات که زیباترین زیبایی دنیایم بود، عکس را میگیرم. دوربین را پایین میآورم و به شمع خیره میشوم. میخواهی فوتش کنی اما مانعت میشوم.
- بهم قول بده!
با چهرهای سوالی، نگاهی به من میاندازی.
- داداش بزرگه، بهم قول بده ازین بزرگتر نشی، بهم قول بده داداش بزرگهٔ کوچولو بمونی...
مقابلت مینشینم، چند لحظه چشمانت را میبندی و بعد، تمام میشود. بعدش، تو یک سال بزرگتر میشوی. اشک میریزم و اشکهایم به خاطر دود شمع است، یا حداقل، تظاهر میکنم که به خاطر آن است.
با همان صورت خیس و احساس نامعلوم و حیرانم میان غم و شادی، لبخند میزنم.
- وقت کادوهاست، مگه نه داداش؟
نامهٔ کنار میز را مقابل میگذارم.
- اینم کادوی من!
دست زیر چانه میزنم و منتظر میمانم. لبخندت پررنگ تر میشود، پاکت نامه را که رویش نوشته بودم «تقدیم به کوچولوترین داداش بزرگه» را باز میکنی. قبل از باز کردنِ تای نامه، ثانیهای نگاهم میکنی و بغض را از چشمانم میخوانی.
" داداش شروین،
راستش نمیدانم اسم تورا چه بگذارم، معجزه؟ امید؟ روزنهی نور در تاریکی؟ یا جان و تن و روحم؟
حس میکنم نیازی به بازی با واژگان نیست، احساس میکنم واژهٔ «داداش شروین» به تنهایی، معنی همهٔ اینهارا میدهد.
داداش شروین، وقتی که حضورت در زندگیام پر رنگ شد، سن تو، بیست دو سال ودو ماه و شانزده روز بود، اما حال امشب، وقتی که ساعت به خنثایی میرسد، تو بیست و هشت ساله میشوی... درک این مسئله برایم چنان دشوار است که گریه کردم! اما حال میخواهم کادویم را به تو بدهم.
داداش شروین، کادوی من به تو این است،
من در این سال جدید زندگیات، قرار است بیشتر زندگیم را به تو گره بزنم. بیشتر برایت بنویسم و بیشتر دوستت بدارم.
دوست دار تو، کسی که نمیشناسی"
-کپشن نوشته خودم نیست ؛
#اتحاد_و_ادیت_خودم
#پارت_دوم
#دینا#خواننده
#خوندن#زادی#برای_ازادی#برای#فیلم#شروین
#شروین_حاجی_پور#ترلان_پروانه#سیمای_بارلاس
#هالیت_ساری#وحشی#یابانی#شهرزاد
#تو_گریه_نکن_استانبول#اسمرفود#اهنگ
#موسیقی#موزیک#انیمه#انیمشن#درام#عاشقانه#برای#برای_ازادی#برای_شروین#کمدی#گوجه_سبز #لواشک #ترش #شیرین #خوردنے #چالش #سوخارے #مرغ #موکبانگ #اسمر #قارچ #قارچ_انوکی #صـدای_غذا_خوردنن#پنیر#کره_ای#چالش#تیکتاک#ویسگون
- حالا همون بیست و هفت رو دوباره میذاشتیم چی میشد مگه؟
سری تکان میدهی و میخندی. از آن لبخندها که میدانی جانم را میگیرد. به زور از نگاه کردن به تو دست میکشم، دوربینم را در دست میگیرم و مقابلت میایستم.
- خب داداش بزرگهی ما یه لبخند بزنه ببینم.
سرت را کج میکنی و به دوربین لبخندی میزنی.
- آخ خدا، داداشمو ببین، قربون لبخندت برم من...
لبخندت به خنده و سپس به قهقه تبدیل میشود، انگار که برای کادوی تولدت از من توقع جانم را داری.
چیلیک! در بهترین لحظه، و درمیان قهقهات که زیباترین زیبایی دنیایم بود، عکس را میگیرم. دوربین را پایین میآورم و به شمع خیره میشوم. میخواهی فوتش کنی اما مانعت میشوم.
- بهم قول بده!
با چهرهای سوالی، نگاهی به من میاندازی.
- داداش بزرگه، بهم قول بده ازین بزرگتر نشی، بهم قول بده داداش بزرگهٔ کوچولو بمونی...
مقابلت مینشینم، چند لحظه چشمانت را میبندی و بعد، تمام میشود. بعدش، تو یک سال بزرگتر میشوی. اشک میریزم و اشکهایم به خاطر دود شمع است، یا حداقل، تظاهر میکنم که به خاطر آن است.
با همان صورت خیس و احساس نامعلوم و حیرانم میان غم و شادی، لبخند میزنم.
- وقت کادوهاست، مگه نه داداش؟
نامهٔ کنار میز را مقابل میگذارم.
- اینم کادوی من!
دست زیر چانه میزنم و منتظر میمانم. لبخندت پررنگ تر میشود، پاکت نامه را که رویش نوشته بودم «تقدیم به کوچولوترین داداش بزرگه» را باز میکنی. قبل از باز کردنِ تای نامه، ثانیهای نگاهم میکنی و بغض را از چشمانم میخوانی.
" داداش شروین،
راستش نمیدانم اسم تورا چه بگذارم، معجزه؟ امید؟ روزنهی نور در تاریکی؟ یا جان و تن و روحم؟
حس میکنم نیازی به بازی با واژگان نیست، احساس میکنم واژهٔ «داداش شروین» به تنهایی، معنی همهٔ اینهارا میدهد.
داداش شروین، وقتی که حضورت در زندگیام پر رنگ شد، سن تو، بیست دو سال ودو ماه و شانزده روز بود، اما حال امشب، وقتی که ساعت به خنثایی میرسد، تو بیست و هشت ساله میشوی... درک این مسئله برایم چنان دشوار است که گریه کردم! اما حال میخواهم کادویم را به تو بدهم.
داداش شروین، کادوی من به تو این است،
من در این سال جدید زندگیات، قرار است بیشتر زندگیم را به تو گره بزنم. بیشتر برایت بنویسم و بیشتر دوستت بدارم.
دوست دار تو، کسی که نمیشناسی"
-کپشن نوشته خودم نیست ؛
#اتحاد_و_ادیت_خودم
#پارت_دوم
#دینا#خواننده
#خوندن#زادی#برای_ازادی#برای#فیلم#شروین
#شروین_حاجی_پور#ترلان_پروانه#سیمای_بارلاس
#هالیت_ساری#وحشی#یابانی#شهرزاد
#تو_گریه_نکن_استانبول#اسمرفود#اهنگ
#موسیقی#موزیک#انیمه#انیمشن#درام#عاشقانه#برای#برای_ازادی#برای_شروین#کمدی#گوجه_سبز #لواشک #ترش #شیرین #خوردنے #چالش #سوخارے #مرغ #موکبانگ #اسمر #قارچ #قارچ_انوکی #صـدای_غذا_خوردنن#پنیر#کره_ای#چالش#تیکتاک#ویسگون
- ۴.۶k
- ۱۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط